انتخابات ریاستجمهوری و منظر طبقهی کارگر
اصغر سلطانزاده، معلم بخش خصوصیارسالی به گاهنامهی فراسوی کندوکاو

از هنگام سربرآوردن دوم خرداد ۱۳۷۶ و مسلط شدن ادبیات روزنامهنگارانهی اصلاحطلبی پیرامون «جامعهی مدنی»، «طبقهی متوسط» و «دموکراسی»، این ایده مدام پمپاژ شده که عیار رهایی یک جامعه، وضعیت طبقهی متوسط آن است و این آزادیخواهی این طبقه است که میتواند جامعه را به رهایی رهنمون شود. از هنگام استقرار محمود احمدینژاد تا به امروز، روشنفکران این گرایش مدام «طبقهی کارگر» و «فرودست» را پایگاه رأی «اصولگرایان» معرفی کردند و حتی بعضا با وقاحت تمام اعلام کردند که این طبقه عامل ارتجاع و عقبماندگی است، چرا که هنگامی هم که دست به اعتراض (اعتصاب) میزند، جز خواستهی معیشت و شکم، چیز دیگری را نمیشناسد و این خود خطریست برای «دموکراسی».
پس ماجرا از این قرار است که بانیان دموکراسی، اقلیتِ دارندگان امکانات یک زندگی استاندارد هستند و علت اینکه قریببهاتفاق موارد دموکراسی در کشورهایی چون ما شکست میخورد، به خاطر کُنشهای انتخاباتی کارگران و فرودستان است. فارغ از روشن نبودن پایگاه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به اصطلاح «طبقهی متوسط»ی که اصلاحطلبان سنگ نمایندگیاش را به سینه میزنند، معلوم نیست که چرا طبقهی کارگری که حتی یک سندیکا یا اتحادیهی صنفی مستقل ندارد (چه برسد به داشتن حزب) و اساسا با بحران نمایندگی شدن طرف است، باید مسئول «بحران دموکراسی» باشد؟ یادمان نرفته وقاحت چپنماهای اصلاحطلبی را که در جریان انتخابات سال ۱۳۹۶ از دوگانهی «یا نئولیبرالیسم یا فاشیسم» سخن گفتند و در حالی که پروفسورمآبانه در نقد نئولیبرالیسم وطنی داد سخن میدادند، به ناگاه شرمسارانه از «ضرورت رأی به نئولیبرالیسم» دم زدند.
با این همه باید روشن کرد که فرصتطلبی این جماعت اصلاحطلب در رابطه با اتهامزنی به طبقهی کارگر از کجا نشأت میگیرد. منشأ این فرصتطلبی یکی انگاشتن آگاهی روانی بالفعل (موجود) پرولترها با آگاهی طبقاتی ممکن پرولتاریاست. اینجاست که معنای «از منظر طبقهی کارگر نگریستن» روشن میشود:
"... در پرولتاریای کاملا رشدیافته، انسانیت به تمامی و حتی ظاهر انسانیت عملا به اوج انتزاع میرسد؛ و اوضاع زندگی پرولتاریا، نقطهی اوج تمام جنبههای غیرانسانی زندگی در جامعهی کنونی است. انسان در وجود پرولتاریا خود را گم کرده، اما در عین حال نه فقط از این گم گشتگی آگاهی نظری به دست آورده بلکه در اثر فقری که دیگر انکارپذیر یا بزک کردنی نیست و مطلقا تحمل ناپذیر شده -فقری که بیان عملی ضرورت است- به طغیان بیدرنگ بر ضد این اوضاع غیرانسانی کشیده میشود. اما پرولتاریا بدون درهم شکستن اوضاع زندگی خود، نمیتواند خویشتن را آزاد سازد. و برای درهم شکستن اوضاع زندگی خود باید تمام اوضاع غیرانسانی جامعهی کنونی را، که وضعیت زندگی پرولتاریا شکل فشردهی آن است، درهم شکند." (جورج لوکاچ، تاریخ و آگاهی طبقاتی، نشر تجربه، 1377: ص 119)
با چنین منظری است که روشن میشود چگونه «نئولیبرالیسم جاده صافکنِ فاشیسم است»؛ اگر در این رابطه شک دارید، کافی است به «فرانسهی امروز» بنگرید تا دریابید چطور سیاستهای نئولیبرالی ماکرون، خروجیاش را در افزایش اقبال جامعه به حزب فاشیستی ماری لوپن نشان داد.
بر این مبنا اگر به برنامههای کاندیدای اصلاحطلبان (مسعود پزشکیان) در جریان تبلیغات و مناظرههای انتخاباتی ۱۴۰۳ بنگریم، چه چیزی برای ما روشن میشود؟
ارجاع مداوم او به سیاستهای کلی رهبری و عمل بر مبنای مصوبات برنامهی هفتم توسعه آيا معنایی جز اجرای موبهموی سیاستهای نئولیبرالی دارد؟ ابلاغ سیاستهای کلی رهبری در خصوص اصل ۴۴ عملا راه را برای انواع «خصوصیسازیها» باز کرد و به اعتبار آن دولت احمدینژاد مشمول دریافت جوایزی از «صندوق بینالمللی پول» (کعبهی نئولیبرالیسم در جهان امروز) شد. این تازه غیر از این است که برای هموار کردن همین «خصوصیسازی»ها که امروز کاندیداها در به زبان آوردنش گوی سبقت را از یکدیگر ربودهاند، مجموعهی سیاستهای زیر به تناوب از ۱۳۶۸ به اجرا گذاشته شده است:
- مقرراتزدایی از روابط کار
- موقتیسازی قراردادهای کار
- انجماد دستمزدها در قیاس با سبد معیشتی خانوار
حالا باید روشن شده باشد که وقتی پزشکیان از اجرای قوانین و عمل به منویات رهبری میگوید و بعد دم از عدالتطلبی هم میزند، دقیقا چه کسی را بیشعور فرض کرده است؟
موضوع این نیست که روی کار آمدن اصلاحطلبان تفاوتی با روی کار آمدن اصولگرایان ندارد. مسأله برای ما تبیین این موضوع از «منظر طبقهی کارگر» است. درک تفاوت مابین دو بلوک قدرت در معنای دیالکتیکی هرگز مساوی با ناگزیری از «ترجیح یکی بر دیگری» نیست. در پاسخ به این چالشها، فورا به ما پاسخ میدهند که «آيا نمیشود از امکانهای یک دموکراسی بورژوایی به هیچ وجه به نفع طبقهی کارگر استفاده کرد؟»
انگلس در نامهای به آگوست ببل (28 مارس 1875) به بهترین شکلی نسبت «طبقهی کارگر» با «دولت» را تشریح میکند:
"از آن جا که دولت فقط مؤسسه گذرندهای است که در مبارزه و انقلاب باید از آن استفاده کرد تا دشمنان خود را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن درباره دولت خلقی آزاد، خام فکری مطلق است. مادامی که پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه به منظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن دربارهی آزادی ممکن میگردد، آنگاه دولت به معنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست میدهد."
با تمامی این تفاسیر، تشنگان صندوق رأی باز هم استدلال خواهند کرد که:
« درست است که کاندیدای ما (پزشکیان) از طبقه ی حاکم بورژوا ست (نه به این معنی که خودش بورژواست بلکه به این معنی که پیرو سیاستهای بورژوازی است)، اما از جناحی است که سیاستهایش کم ضررتر برای پرولتاریاست.»
پاسخ عبارت است از اینکه:
در این شرایط اولویت برای داخل کردن نیرویی در دولت سرمایهداری بیش از هر چیز باید منوط به ضربه زدن به ساختار دولت سرمایهداری باشه. به این اعتبار متمسک شدن به جناحی از خود بورژوازی (به اسم اینکه بر تضادهای درون بورژوازی بیافزاییم) در شرایطی که پرولتاریا در موضع تدافعی به سر میبرد، ثمری دربر نخواهد داشت، چه اینکه جناحین بورژوازی برای ضربه زدن به یکدیگر قانون بنیادین حیات خویش را (استثمار پرولتاریا) نفی نمیکنند. این وسط کمتر استثمار کردن و بیشتر استثمار کردن، افتادن در دام رئال پولتیکی بورژواییست که قادر به دیدن یک چرخهی زمانی مبتنی بر قانون انباشت سرمایه نیست.