آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۶

چکیده

متن


سعدبن ابى وقاص (از تیره قرشى بنى زهره) از سابقین در اسلام در مکه و از اصحاب نامدار پیامبر اسلام به شمار مى رود. او در عصر حکومت خلفاء از سرداران قادسیه و نهاوند و یکى از اعضاى شوراى شش نفره خلافت بود. درباره سعد و شخصیت و موضع گیرى هاى او تاکنون پژوهش مستقلى صورت نگرفته مجمل وگذرا از سعد یاد شده است. بدین گونه چهره واقعى او در لابه لاى کتب تاریخى پنهان مانده است. از این رو وقتى که با منابع تاریخى مراجعه مى کنیم با نقاط تیره و تاریک بسیارى در زندگانى سعد روبه رو مى شویم که موقعیت او را مخدوش مى سازد، اما ناگفته مانده است.
مهم ترین نقطه ضعف سعد «حب ثروت و خلافت» بوده است. این حب خلافت به گونه اى بوده که وى را به رقابت شدید براى به دست گرفتن خلافت واداشت و در این زمینه بیشترین اصطکاک را با امیرمؤمنان(علیه السلام) داشته که مهم ترین آن در عدم بیعت و همکارى با امام و قرار گرفتن در صف مقدم «قاعدین» جلوه نمود.
در این نوشتار مواضع، انگیزه و روش هاى مقابله سعد با امیرمؤمنان على(علیه السلام) با تکیه بر منابع مهم تاریخ مورد بررسى قرار مى گیرد.
موضع گیرى منفى سعد در برابر امیرمؤمنان(علیه السلام)، بهویژه این را امر ثابت مى کند. که برخلاف ادعاى طرفداران نظریه «عدالت صحابه» که پژوهشگران این عرصه را متهم به سیاه نمایى و تصویر تیره روابط بین خلفا مى کنند ، روابط صحابه با هم، عموماً صمیمى نبوده و در میان آن ها کدورت ها و تیره گى هایى وجود داشته است، و این، حداقل و در خوش بینانه ترین گزینه ناشى از ناخالصى هاى برخى از آن ها مانند سعد بوده است.
مواضع سعد بن ابى وقاص در برابر امیرمؤمنان
()
سعد در دوران پیامبر
دودمان سعد از طرف پدر به کلاب بن مرّة، جدّ پیامبر(صلى الله علیه وآله)، و از طرف مادر به بنى امیه منتهى مى شود.1 زمانى که سعد به اسلام گروید، هفده سال داشت و توسط ابوبکر اسلام آورد.2 شغل سعد در دوران پیامبر تیزکردن نیزه بود.3
طبق بعضى گزارش ها سعد در نبرد خیبر، نگهبان و محافظ پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود.4 بعد از نبرد خیبر، پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: چه کسى پرچم را به دست مى گیرد و حقش را مى ستاند (پیامبر مى خواستند کسى را به اطراف فدک بفرستند) در این میان، زبیر و سعد بن ابى وقاص اعلام آمادگى کردند، ولى پیامبر قبول نکرد، آن گاه خطاب به على(علیه السلام) فرمود: «اى على! پرچم را بگیر و حق را باز پس گیر...».5
سعد یکى از کسانى است که شاهد جریان غدیر بوده و حدیث «من کنت مولاه، فعلى مولاه» را روایت کرده است.6 امام على(علیه السلام) مى فرماید: پیامبر هشتاد نفر از اصحاب خویش را که چهل تن آن ها عرب و چهل تن دیگر عجم بودند، جمع کرد و با آن ها اتمام حجت کرد که من جانشین و امام بعد از پیامبر بر هر مؤمنى مى باشم و درآ خر به آنان فرمود: از وى اطاعت کنید... . در آن جمع، ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر، سعد و عبدالرحمن و ... نیز حضور داشتند.7
مصعب بن سعد از پدرش سعد نقل مى کند که «روزى با دو نفر از مهاجران در مسجد پیامبر نشسته بودیم، صحبت از على شد و از آن بدگویى کردیم ... ، در همین حال، پیامبر با حالت خشم به طرف ما آمد، با خود گفتم: از خشم پیامبر به خدا پناه مى برم، پیامبر فرمود: «شما را با من چه؟ هر کس على را بیازارد مرا آزرده است» و این جمله را سه مرتبه تکرار نمود.8
سعد در دوران خلیفه اول
سعد از جمله کسانى بود که در سقیفه بنى ساعده با ابوبکر بیعت کرد. ابن قتیبه در این باره مى نویسد: «بعد از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) مردم دور ابوبکر جمع شدند و بیشتر مسلمانان در آن روز با ابوبکر بیعت کردند، شخصیت هاى بنى هاشم در خانه على جمع شده بودند، زبیر هم با آنان بود و خود را مردى از بنى هاشم مى دانست ... بنى امیه دور عثمان را گرفتند، بنى زهره دور سعد و عبدالرحمن جمع شده و همگى در مسجد گرد آمده بودند. عمر به سراغ آنان رفت و پرسید: چه شده است که شما دور هم جمع شده اید؟! برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید، زیرا مردم و انصار با او بیعت کردند، عثمان و کسانى از بنى امیه که با او بودند و سعد و عبدالرحمن و کسانى از بنى زهره که با آن دو بودند برخاستند و با ابوبکر بیعت نمودند.9
در برخى از منابع آمده است که در دوران کوتاه خلافت ابوبکر، سعد از ملازمان وى بوده،10 اما فقط یک مورد درباره سعد نقل شده و آن هم مربوط به اواخر عُمْر ابوبکر است که گفت وگویى میان عده اى، از جمله سعد با ابوبکر صورت گرفته است.
شیخ مفید(رحمه الله) مى نویسد: وقتى که قرار شد ابوبکر، عمر را خلیفه بعد از خود بگمارد بعضى از صحابه به عنوان اعتراض نزد ابوبکر آمدند که در میان آن ها سعد و طلحه و زبیر نیز بودند. آن ها به ابوبکر گفتند: اى ابوبکر! روز قیامت چه جوابى نزد خدا دارى اگر این شخص خشن و تند خو(عمر) را بر ما مسلّط کنى؟ اکنون که او رعیت و زیر دست توست ما توان او را نداریم، چگونه این مقام را به وى مى سپارى؟ اى ابوبکر! مواظب اسلام و مسلمانان باش و او را بر مردم مسلّط نکن ... . ابوبکر نیز که آن ها را مى شناخت در پاسخ چنین گفت: بنشینید. آن ها نشستند. سپس ابوبکر به دلیل ضعف جسمى که داشت با اشاره به سینه هاى آنان گفت: مرا از خداوند مى ترسانید (نه، سوگند به خدا) هرکدام از شما چشم طمع به خلافت دوخته اید.11
از این گفت وگوها نتایج زیر به دست مى آید:
1 سعد، طلحه، زبیر و ... براى رسیدن به اهداف خود، از کلمات حق استفاده مى کردند، در حالى که اراده جدّى آن ها همان سخنان ابوبکر بود; یعنى طمع در خلافت;
2 سقیفه، زمینه اى را فراهم کرده بود که بزرگان مهاجران نیز به این فکر بیفتند که بعد از ابوبکر به خلافت برسند، لذا نزد ابوبکر آمدند و مى خواستند نظرش را عوض کنند و خود را خلیفه بعد از ابوبکر قرار دهند.
سعد در دوران خلیفه دوم
پس از بیعت سعد با خلیفه دوم، سعد در این برهه نقش حساسى را براى دو طرف، یعنى امام و خلیفه دوم ایفا کرد که در نهایت به ضرر امام تمام شد.
خلیفه دوم براى تعیین خلیفه بعد از خود استراتژى جدیدى را اتخاذ کرد و با ایجاد شوراى شش نفره و انتخاب خلیفه بعدى توسط این شورا، مسیر تعیین خلافت را تغییر داد. در این شورا امام على(علیه السلام)، عثمان بن عفان، زبیر بن عوام، طلحة بن عبیدالله، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص حضور داشتند. قبل از هر چیز لازم است نَسَب و دودمان اعضاى شورا مشخص شود که این امر ما را در تحلیل صحیح از انگیزه گزینش این افراد و نتیجه شورا کمک مى کند.
1 امام على(علیه السلام): از بنى هاشم بود (على بن ابى طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف);12
2 عثمان بن عفان: از بنى امیه بود (عثمان بن عفان ابن ابى العاص بن امیة بن عبد شمس بن عبد مناف);13
3 عبدالرحمن بن عوف: از بنى زهره بود (عبدالرحمن بن عوف بن عبدالحارث بن زهرة بن کلاب);14
4 سعد بن ابى وقاص نیز از طرف پدر از بنى زهره، و از طرف مادرى، اموى بود15 (سعد بن ابى وقاص مالک بن وُهَیب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مُرّة);
5 طلحة بن عبیدالله: از بنى تیم بود (طلحة بن عبیدالله بن عثمان بن عمرو بن کعب بن سعد بن تَیم بن مَرّة);16
6 زبیر بن عوام: از بنى اسد بود (زبیر بن عوام بن خُویلد بن اسد بن عبد العُزّى بن قصى بن کلاب).17
با توجه به رقابت دیرینه بین تیره هاى قریش در این شورا، تنها کسى که ممکن بود به على(علیه السلام) رأى بدهد، زبیر بود که مادرش، صفیه، دختر عبدالمطلب بود، در حالى که سعد و عبدالرحمن از یک تیره بودند و احتمال هم رأیى آن دو، زیاد بود.
دیدگاه خلیفه نسبت به خلافت سعد
خلیفه دوم زمانى که براى خلافت بعد از خویش نظر ابن عباس را مى پرسد، ابن عباس (بعد از این که چند نفر را نام مى برد و خلیفه براى هر کدام، عیبى مى گیرد)، سعد را پیشنهاد مى کند، ولى خلیفه پاسخ مى دهد که او جنگ جو و شمشیر زن است.18 در جاى دیگر مى گوید: سعد، مؤمنى ضعیف است،19 هم چنین نقل شده که مى گوید: سعد بد دل است.20
این جمله هاى حاکى از این است که سعد از نظر خلیفه، لیاقت خلافت را ندارد، با این حال، وقتى خلیفه دوم شش نفر اعضاى شورا را معرفى مى کند درباره آنان مى گوید: «لایق خلافت نیست، مگر على و عثمان و زبیر و طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعد».21
از این دو گفتار متعارض، مشخص مى شود خلیفه دوم هدف دیگرى را از شورا دنبال مى کند و همان گونه که خواهد آمد، هدف از این شورا خلافت عثمان است، امّا با ظاهر سازى و عوام فریبى، اعضاى شورا را لایق خلافت مى شمارد، ولى پنهانى به ابن عباس مى گوید: سعد لیاقت خلافت را ندارد، هم چنین در مورد دیگر اعضاى شورا.22
به هر حال، بنا به گزارش ابن شبه، عمر در مورد انتخاب خلیفه بعد از خویش این گونه به سعد وصیت مى کند: «وقتى که از دنیا رفتم تا سه روز صبر کنید و نباید این صبر به روز چهارم برسد مگر این که از میان شش نفر، خلیفه اى انتخاب کرده باشید، در این سه روز، صُهَیْب نماز را اقامه مى کند، عبدالله بن عمر نیز حق دخالت در شورا را ندارد... سعد گفت: فرمان تو را اجرا مى کنم ... خلیفه گفت: گمان نمى کنم غیر از این دو نفر (على و عثمان) کس دیگر خلیفه شود».23
اتمام حجت امام با اعضاى شورا
این اتمام حجت به دو صورت انجام شد: اتمام حجت عمومى، یعنى خطاب امام به عموم اهل شورا، و اتمام حجت خصوصى، یعنى خطاب امام فقط به سعد.
اتمام حجت عمومى: سُلَیم بن قیس هلالى مى گوید: در روز شورا امام على(علیه السلام) رو به طلحه کرد و فرمود: «اى طلحه! از خدا بترس و تقوا پیشه کن. هم چنین تو اى سعد، اى زبیر، اى پسر عوف، از خدا بترسید و خشنودى او را بخواهید و در راه خدا از هیچ چیزى باک و هراسى نداشته باشید».24 هم چنین نقل شده است که امام در شورا به فضایل خویش احتجاج نمودند. ابوذر مى گوید: «حضرت على(علیه السلام)بر اهل شورا به واقعه بسته شدن همه درها مگر در منزل او به مسجد پیامبر، براى برترى خویش احتجاج فرمودند».25 در نقل دیگر آمده است: آن حضرت خطاب به طلحه و عبدالرحمن و سعد، به حدیث ثقلین احتجاج نموده و از آن ها اقرار گرفت که این حدیث را از پیامبر(صلى الله علیه وآله) شنیده ایم.26
اتمام حجت خصوصى با سعد: امام على(علیه السلام) بعد از اتمام حجت عمومى در مرتبه دوم به صورت خصوصى با سعد اتمام حجت مى کند. ابن شبّه مى نویسد: وقتى حضرت على(علیه السلام) سعد را ملاقات کرد این آیه را براى سعد قرائت فرمود:
اتقوا الله الذى تساءلون به و الأرحام إنّ الله کان علیکم رقیباً» از تو مى خواهم به دلیل نزدیکى و فامیل بودن این دو فرزندم (امام حسن و امام حسین) به رسول الله و نیز نزدیک و فامیل بودن حمزه عمویم به تو، همراه عبدالرحمن به نفع عثمان و بر علیه من نباشى.27
از دیدگاه امیرمؤمنان و خلیفه دوم، سعد در شورا نقش کلیدى داشت; امام مى دانست بر فرض این که طلحه و زبیر به ایشان رأى مثبت دهند باز سودى به حال ایشان ندارد، زیرا عبدالرحمن بن عوف به دلیل این که داماد عثمان است به عثمان رأى مى دهد، در این میان سعد باقى مى ماند، چون سعد از امام على کینه به دل داشت و با عبدالرحمن از یک تیره بود مطمئناً به امام رأى مثبت نمى داد، از آن طرف هم انگیزه اى براى رأى مثبت دادن به عثمان نداشت، چرا که از او دل خوش نبود، چنان که به عبدالرحمن مى گوید: «على را بیشتر از عثمان دوست دارم».28 از طرف دیگر از این که پلى براى خلیفه شدن دیگرى باشد ناراحت بود، چرا که خودش مى خواست به خلافت و قدرت دست یابد، ولى وقتى با تشریح خلیفه دوم فهمید (خلیفه بعدى یا عثمان است یا على) انگیزه اى براى رأى دادن به طرفین نداشت، هم چنین از خلیفه نیز دل گیر و ناراحت بود، چرا که وى را از امارت کوفه برکنار29 و نیمى از اموالش را مصادره کرده بود.30
مجموعه این عوامل، باعث شده بود که سعد انگیزه اى براى رأى دادن نداشته باشد، ولى خلیفه چون چهره مقبول سعد را لازم داشت او را وارد شورا کرد و براى این که ناراحتى برکنارى سعد از کوفه و هم چنین ناراحتى ابزار شدن براى دیگرى را کاهش دهد، به سعد قول داد که به خلیفه بعدى سفارش مى کند، امارت کوفه را به او باز گرداند.31 پس در این جا مى بینیم سعد نقش مهمى را در شورا ایفا مى کند، لذا امام براى حقانیت خود او را موعظه نموده و براى سعد برهان اقامه مى کند.
حضرت على(علیه السلام) در خطبه شقشقیه وقتى اعضاى شورا را به صورت فرد فرد بررسى مى فرماید، در مقام انتقاد درباره سعد چنین مى فرماید: «فصغى رجل منهم لضغنه; یکى از آن ها با کینه اى که از من داشت روى برتافت».
بررسى کلمه «لضغنه»
در این جا دو پرسش مطرح است: نخست، این که ضبط این کلمه چیست؟ ثانیاً مراد از آن کیست؟
آن چه در نقل و ضبط این کلمه در کتاب ها و نسخه هاى نهج البلاغه مشهور است «لضغنه» مى باشد،32 ولى در برابر، روایت دیگرى نیز وجود دارد که در آن «بضبعه» و «بضلعه» ثبت شده است.33
مشهور این است که خطبه شقشقیه را ابن عباس از امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل کرده است. نقل ابن عباس را شیخ صدوق (متوفاى 381ق) از دو طریق34 و شیخ مفید (متوفاى 413ق) از راه هاى مختلف (به صورت مجمل)35 و شیخ طوسى (متوفاى 460ق) از یک طریق36 و قطب راوندى (متوفاى 573ق) از یک طریق37روایت کرده اند. اما شیخ طوسى در نقل دیگرى خطبه را از امام سجاد نقل مى کند.38و دیگران نیز با تکیه بر نقل هاى شیخ صدوق، روایت کرده اند.39 از اهل سنت نیز سبط ابن جوزى (متوفاى 654ق)40 و ابن ابى الحدید (متوفاى 656ق)41 این خطبه را به صورت مفصل نقل کرده اند.
در علل الشرائع شیخ صدوق کلمه مورد بحث، «لضغنه» روایت شده، ولى در معانى الاخبار ایشان «بضبعه» نقل شده و در معانى الاخبار در شرح و توضیح خطبه شقشقیه، کلمه «بضلعه» را به عنوان نقل دیگر ذکر مى کند. شیخ طوسى نیز در امالى و دیگران نیز «لضغنه» را روایت مى کنند. هم چنین حسین بن مؤدب (از اعلام قرن پنجم هجرى) نیز در نسخه خطى نهج البلاغه کلمه مورد بحث را «لضغنه» ثبت کرده است.42
با توجه به نقل هاى مختلف اگر بخواهیم به ضبط صحیح کلمه نزدیک شویم چنین مى توان گفت که با توجه به قدمت شیخ صدوق نسبت به شیخ طوسى و دیگر کسانى که خطبه را روایت کرده اند و این که ایشان در معانى الاخبار ظاهراً برنقل «بضبعه» تکیه کرده و نقل «بضلعه» را به عنوان نقل دیگر ذکر فرموده و چون در مقام بیان سایر احتمالات بوده اگر نقل و ضبط دیگرى غیر از «بضلعه» مى بود حتماً به آن ها اشاره مى کرد و چون اشاره نکرده احتمال مى رود که ضبط «بضبعه» صحیح باشد. اما درباره ضبط «لضغنه» در کتاب علل الشرائع شیخ صدوق، باید گفت که با توجه به تقدم کتاب علل بر معانى الاخبار43 و این که شیخ در معانى الاخبار در مقام بیانِ تمامى احتمال ها و نقل ها بوده، بعید به نظر مى رسد کلمه «لضغنه» در علل درست باشد، چرا که شیخ صدوق طریق خود در علل را در معانى الاخبار نیز مى آورد، ولى «لضغنه» در آن نمى باشد.
ناگفته نماند شاید شیخ طوسى از طریق دیگرى که شیخ صدوق به آن دست رسى نداشته خطبه را به صورت «لضغنه» نقل کرده باشد.
اما این که مرجع ضمیر، سعد است یا طلحه، طبق نقل «لضغنه» بیشتر شارحان نهج البلاغه، مرجع ضمیر را به سعد باز گردانده اند،44 اما ابن ابى الحدید معتزلى45 و برخى دیگر، آن را به طلحه تفسیر کرده اند46 که در ادامه اقوال یاد شده را ذکر و نقد مى کنیم.
قول نخست: قطب راوندى مى فرماید: «مراد از کینه توز، سعد بن ابى وقاص مى باشد، و علت کینه توزى وى این است که حضرت على(علیه السلام) پدرش را در جنگ بدر کشته است».47
قول دوم: ابن ابى الحدید در نقد سخنان قطب راوندى مى گوید: «قول قطب راوندى اشتباه است، چرا که پدر سعد، مالک بن اهیب بن عبد مناف بن زهره بوده که در زمان جاهلیت مرده است.48 مراد از کینه توز، طلحه مى باشد، زیرا طلحه از طایفه بنى تَیم و پسر عموى ابوبکر مى باشد و بعد از سقیفه بنى ساعده رابطه بین بنى تِیم و بنى هاشم تیره شد و همین امر، سبب کینه میان این دو قبیله عرب شد.
ابن ابى الحدید مى گوید: بر فرض صحت روایتِ عدم حضور طلحه در روز شورا (چنان که طبرى نقل کرده)49 ممکن است بگوییم مراد از کینه توز، سعد باشد، زیرا دایى هاى وى را حضرت على(علیه السلام) در جنگ هاى صدر اسلام کشته بود. ابن ابى الحدید در ادامه مى گوید: اما این احتمال نیز ضعیف است، زیرا کسى از بنى زهره به دست على بن ابى طالب کشته نشده تا این که کینه و حقدى براى سعد بوجود آید.50
بعد از ابن ابى الحدید نیز بیشتر شارحان نهج البلاغه وقتى به این خطبه مى رسند فقط به نقل قول قطب راوندى و ابن ابى الحدید بسنده مى کنند، گویى آن را قبول کرده اند.51
لازم به ذکر است که قول قطب راوندى و قول ابن ابى الحدید، هیچ کدام مستند تاریخى ندارد، چرا که طبق کنکاش و جست وجو اصلا اسم پدر سعد در کتاب هاى تاریخى وجود ندارد تا چه رسد به این که درباره او نیز سخنى گفته باشند.
قول سوم: محقق تسترى، در نقد کلام ابن ابى الحدید و دلیلى که وى براى کینه سعد اقامه کرده، مى فرماید:
1 روایتى که بر عدم حضور طلحه در شورا دلالت مى کند منحصر در روایت طبرى نیست، بلکه این مضمون را جوهرى در کتاب سقیفه،52 ابن عبد ربّه در العقد الفرید،53 ابن اعثم کوفى در الفتوح54 و ابن قتیبه در المعارف55 ذکر کردند (که طبق این نقل ها احتمال عدم حضور طلحه در شورا تقویت مى شود).
2 مراد از کینه توز، قطعاً سعد بن ابى وقاص مى باشد، اگر چه طلحه در روز شورا حضور داشته و روایات دال بر عدم حضور طلحه صحیح نباشد، زیرا طبق نقل هاى مختلف از امام على(علیه السلام) ایشان در تحلیل از نتیجه شورا چنین فرمود:
سعد با پسر عموى خود عبدالرحمن و عبدالرحمن به دلیل دامادى عثمان، با هم مى باشند، و اگر فرض شود طلحه و زبیر با من باشند هیچ سودى براى من نخواهد داشت.56
در جاى دیگر امام فرمود:
سعد با پسر عموى خود عبدالرحمن مخالفت نمى کند، عبدالرحمن نیز داماد آن ها است، یا عثمان خلیفه مى شود یا عبدالرحمن، و اگر طلحه و زبیر نیز با من باشند سودى به حال من نخواهد داشت.57
هم چنین امام على(علیه السلام) به سعد فرمود:
از تو مى خواهم به خاطر نسبتى که به واسطه پیغمبر با حسنین دارى و نسبتى که با عمویم حمزه دارى با عبدالرحمن علیه من و به نفع عثمان رأى ندهى... .58
همان گونه که مراد از «مالَ الأخرُ لصهره» عبدالرحمن مى باشد، از این نقل ها به دست مى آید مراد از «لضغنه» سعد بن ابى وقاص است اگر چه طلحه در مجلس حاضر بود.
3 دلیل ابن ابى الحدید بر کینه طلحه صحیح نیست، چرا که قبیله تِیم حق بنى هاشم (خلافت) را گرفته بودند و دیگر کینه و حقد شدید نسبت به بنى هاشم نداشتند، زیرا که حقد و کینه درباره فردى صادق است که نتواند حق دیگرى را بگیرد، در حالى که تِیم خلافت را گرفت. شاهد براین مدعا گفت وگوى خلیفه دوم و ابن عباس است. خلیفه دوم به ابن عباس در مورد خلافت گفت: «قلوب شما بنى هاشم پر از حقد و کینه مى باشد». ابن عباس در پاسخ گفت: «چگونه کسى که حقش غصب شده، حقد و کینه نداشته باشد در حالى که آن را در دست دیگرى مى بیند».59 هم چنین وقتى قاسم بن محمد بن یحیى بن طلحه (از نوادگان طلحه) به اسماعیل بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على گفت: «سابقه فضل و احسان ما از شما بنى هاشم بیشتر است» اسماعیل در پاسخ چنین گفت:
شما به کدام فضل و احسانى افتخار مى کنید؟! آیا به غضب و نفرین پیامبر نسبت به طلحه که قسم خورد بعد از مرگ وى با عایشه ازدواج مى کند افتخار مى کنید که این آیه در حق وى نازل شد: «و ما کان لکم أن تؤذوا رسول الله و لا أن تنکحوا ازواجه من بعده أبداً».60 آیا به غصب حق فاطمه زهرا و فدک و خلافت و ... توسط پسر عموى خود ابوبکر افتخار مى کنید ...؟ پدر تو (طلحه) بیعت را با على شکست و در برابر على شمشیر کشید و قلوب مسلمانان را نسبت به على فاسد کرد.61
4 ابن ابى الحدید مى گوید: «بر فرض عدم حضور طلحه در شورا، کینه توز سعد بن ابى وقاص است، زیرا مادرش از بنى امیه بوده و على دایى هاى سعد را در جنگ کشته بود.» در حالى که مردم و مخصوصاً عرب، نسبت به خویشان و نزدیکان پدرى خویش، تعصب مىورزند، و نسبت به نزدیکان و خویشان مادرى خویش تعصب خاصى ندارند.
هم چنین تمایل سعد به امیرالمؤمنین بیشتر از تمایل وى به عثمان بود، ولى هواى نفس بر او چیره شد و بهوسیله پسر عموى خویش، عبدالرحمن بن عوف به عثمان رأى داد. مداینى مى گوید: عبدالرحمن به سعد گفت: «من و تو با یکدیگر فامیل هستیم پس رأى خود را به من بسپار، سعد گفت: اگر براى رأى دادن به خودت مى خواهى، من حرفى ندارم، و قبول مى کنم، ولى اگر براى عثمان مى باشد من على را بیشتر از عثمان دوست دارم».62 (همین مقدار محبت على، نشان دهنده عدم کینه سعد مى باشد، چرا که محبت با کینه جمع نمى شود).
5 درست است که سعد با امام بیعت نکرد، ولى همانند طلحه نیز با امام جنگ و ستیز نکرد و هم چنین درخواست همکارى معاویه از وى را با پاسخى قاطع رد کرد.
ایشان در پایان و با توجه به تضعیف دلایلِ کینه توزى سعد، اساساً ضبط کلمه «لضغنه» را در خطبه زیر سؤال برده و مى گوید: «در نسخه شیخ صدوق «بضبعه» و در روایت دیگر او «بضلعه»63 آمده است، و با توجه به شواهد و قراین تاریخى، ضبط «لضغنه» صحیح نبوده و ضبط «بضلعه» و «بضبعه» صحیح مى باشد، در این صورت، معنا این گونه مى شود: سعد به خاطر «پسر عموى خود» عبدالرحمن و «توسط وى» به عثمان رأى داد».64
توضیح استدلال ابن ابى الحدید و محقق تسترى
قبل از نقد و بررسى کلام محقق تسترى لازم است سیر استدلال ابن ابى الحدید و محقق تسترى تبیین شود.
ابن ابى الحدید مرجع ضمیر را طلحه مى داند، و دلیل آن را نیز وجود اقتضاى کینه و حقد طلحه نسبت به امام على(علیه السلام) مى داند (دلیل کینه توزى این است که طلحه از قبیله تَیم و پسر عموى ابوبکر مى باشد) و دلیل قطب راوندى مبنى بر کشته شدن پدر سعد به دست امام على را براى کینه سعد قبول نمى کند. ابن ابى الحدید در صورتى ضمیر را به سعد برمى گرداند که روایات عدم حضور طلحه در روز شورا صحیح باشد. و از طرف دیگر، برفرض کینه توز بودن سعد، اقتضاى کینه وى را نیز این گونه درست مى کند که در جنگ هاى صدر اسلام اقوام مادرى سعد به دست امام على کشته شده اند. اما در ادامه، اصل قضیه را منکر شده و مى گوید: اساساً در جنگ ها از بنى زهره شخصى به دست على کشته نشده است. با این بیان هم اگر طلحه در شورا حضور نداشته باشد، سعد نمى تواند کینه توز باشد، چون اقتضاى کینه توزى در وى نمى باشد.
در این جا برفرض صحت ضبط کلمه «لضغنه» طبق استدلال ابن ابى الحدید، ظاهراً دو راه براى جواب دادن به وى وجود دارد: اول، اقتضاى کینه سعد اثبات شود. دوم، عدم حضور طلحه ثابت شود.
اما اگر در استدلال محقق تسترى بنگریم مى یابیم (که ایشان برخلاف ابن ابى الحدید که تعیین مرجع ضمیر را معلّق بر دلیل و انگیزه کینه توزى کرده و آن را در طلحه مى دانست نه در سعد) ضمیر را به سعد برمى گرداند، علاوه براین، از راه انگیزه کینه توزى وارد نمى شود و این راه را نیز زیر سؤال مى برد، بلکه ایشان از راه قرینه مقابله با «و مالَ الاخر لصهره» و قراین خارجى که بیان شد، مرجع ضمیر را سعد مى داند و تعیین آن را به انگیزه کینه توزى ،منوط نمى داند. به دیگر سخن، ابن ابى الحدید در مرحله کبرا قبول دارد که انگیزه انحراف از امام على(علیه السلام) کینه نسبت به ایشان بوده، ولى در تعیین مصداق و کینه توز، با اختلاف نظر روبه رو مى شود، در حالى که محقق تسترى کبرویاً و اساساً انگیزه انحراف از امام را کینه توزى نمى داند، اگر چه منحرف را مصداقاً سعد مى داند.
استدلال محقق تسترى از سه مرحله تشکیل شده است:
1 مرجع ضمیر را سعد مى داند نه طلحه،
2 دلایل اقتضاى کینه سعد را نقد و بررسى مى کند،
3 در نهایت، اصل کینه توزى سعد را زیر سؤال مى برد.
نقد و بررسى استدلال ابن ابى الحدید و محقق تسترى
در این جا اشکال هاى فراوانى بر کلام محقق تسترى و ابن ابى الحدید وارد است، ولى فقط بحث «تعیین مرجع ضمیر در لضغنه و کینه سعد یا طلحه و دلایل آن» را بررسى مى کنیم:
نقد دلیل ابن ابى الحدید
ابن ابى الحدید اقتضاى کینه سعد را کشته شدن اقوام مادرى وى توسط امام على(علیه السلام) مى داند، اما این احتمال را مردود مى داند، زیرا اساساً در جایى از تاریخ، ثبت نشده که على(علیه السلام) فردى را از بنى زهره کشته باشد. درپاسخ به این ادعا که محقق تسترى به آن اشاره اى نکرده است باید گفت: با توجه به شواهد تاریخى نه تنها مشرکانى از اقوام مادرى سعد در جنگ بدر و احد به دست امام على(علیه السلام) کشته شده، بلکه از اقوام پدرى او نیز افرادى به دست آن حضرت کشته شدند، چنان که واقدى در بخش «تسمیة من قتل من المشرکین ببدر» مى نویسد: «از بنى عبد شمس بن عبد مناف، حنظلة بن ابى سفیان بن حرب، عاص بن سعید، ولید بن عتبة بن ربیعه و عامر بن عبدالله که از اقوام مادرى سعد مى باشند توسط امام على کشته شدند».65 در جنگ اُحد نیز از بنى زهره شخصى به نام ابو الحَکَم بن الاخنس بن شریق به دست امام على کشته شد.66
نقد دلایل محقق تسترى
در این که مرجع ضمیر سعد بن ابى وقاص است و دو دلیل که محقق تسترى بر آن اقامه مى کند، ظاهراً بحثى نیست، اما نسبت به دلیل سوم محقق تسترى مبنى بر عدم کینه طلحه نسبت به امام على(علیه السلام) باید گفت: برفرض گرفتن حقِ خلافت از بنى هاشم باز حقد و کینه بنى تَیم نسبت به بنى هاشم باقى است، چرا که سبب غصب خلافت توسط بنى تَیم، کینه هاى گذشته آنان نسبت به بنى هاشم بوده و همین کینه مى تواند باعث شود که طلحه براى این که خلافت به بنى هاشم بازنگردد به عثمان رأى دهد. پس در این صورت، جواب ابن ابى الحدید داده نشده است. اگر بخواهیم به ابن ابى الحدید پاسخ بدهیم باید گفت که این مقدار حسد و حقد در نوع مهاجران و قریش نسبت به بنى هاشم وجود داشته و نمى تواند اختصاص به طلحه داشته باشد، یا این که از قرینه مقابله و قراین خارجى که محقق تسترى به آن ها اشاره کرده به ابن ابى الحدید جواب بدهیم.
در نقد دلیل چهارم، یعنى ضعف دلایل کینه توزى سعد باید گفت: منشأ اشکال محقق تسترى این است که ایشان کشته شدن اقوام مادرى سعد را تنها علت کینه توزى سعد فرض کرده که در نتیجه، اگر علت ضعیف شود، معلول نیز سست مى شود، در حالى که این گونه نیست و چنان که از واقدى نقل شد گرچه پدر سعد به دست امام کشته نشده، ولى از اقوام پدرى و مادرى وى به دست امام کشته شده بودند، پس کشته شدن اقوام مادرى سعد تنها دلیل براى کینه توزى سعد نمى باشد. با این حال، برفرض کشته شدن اقوام مادرى سعد توسط امام، و از باب مُماشات با محقق تسترى باید گفت:
الف چه کسى ادعا کرد که کشته شدن اقوام مادرى نزد عرب اهمیت ندارد؟ در حالى که شواهد بسیارى وجود دارد که اهمیت اقوام مادرى کمتر از اقوام پدرى نیست، براى مثال:
1 کلام شمر به حضرت ابوالفضل در روز تاسوعا که بلند صدا مى زد: «کجایند فرزندان خواهرمان، کجا هستند عباس و برادرانش؟» و امان نامه گرفتن او براى آنان از پسر زیاد;67
2 پیام عمر بن سعد به على اکبر در روز عاشورا که شخصى را نزد على اکبر فرستاد و خطاب به على اکبر چنین گفت: «تو با امیرالمؤمنین یزید فامیل هستى و ما مى خواهیم به خاطر این نسبت، به شما صله رحم کنیم و اگر بخواهید به شما امان دهیم»;68
3 کلام جعدة بن هبیره مخزومى به عتبه بن ابوسفیان. جعده پسر خواهر امام على است از طرف ایشان والى خراسان بود. روزى عتبه (براى تحقیر) به وى گفت: «این شجاعت و قدرتى که در جنگیدن دارى از طرف دایى تو (على) مى باشد. جعده در جواب به او گفت: اگر تو نیز دایى اى مثل دایى من داشتى پدرت را فراموش مى کردى».69
4 جواب هاى متعدد امام على به معاویه که در این نامه ها امام کشته هاى مادرى و پدرى معاویه را به رخ وى مى کشید. امام در یکى از این نامه ها، به وى نوشت: «... من با سپاهى عظیم از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوى تو مى آیم ... همراه این لشکر فرزندان بدراند و شمشیرهاى هاشمى که محل ضربات آن شمشیرها را مى دانى که چه بر سر برادر و دایى و پدر بزرگت و خاندانت آورد...».70در نامه 64 نیز چنین آمده است: «... همان شمشیرى که در یک جنگ «بدر» بر پیکر جد و دایى و برادرت کوبیدم هنوز نزد من است ...».71
در جاى دیگر امام مى فرماید: «من همان ابوالحسن، قاتل برادر و دایى و پدر بزرگت در روز بدر هستم و همان شمشیر نزد من است...».72
ب بر فرض این که قبول کنیم کشته شدن اقوام مادرى نزد عرب «اهمیت» نداشته، ولى باید به این نکته توجه داشت که معناى «اهمیت داشتن» این نیست که اثر نیز ندارد، چرا که نزد مردم، مخصوصاً عرب، نفس ریخته شدن خون، انگیزه اى براى انتقام گیرى بهوجود مى آورد، بهویژه اگر از خویشان پدرى باشد. پس تنها تفاوت بین کشته شدن خویشان پدرى و مادرى، در شدت ضعف حس انتقام گیرى است، و بنابراین، کشته شدن اقوام مادرى سعد، به نحو جزء العله، اثر گذار بوده که این اثر، اگر چه ضعیف بوده، ولى با شواهدى که خواهد آمد این اثر ضعیف، تشدید شد.
ج فرار کردن سعد از میدان نبرد در جنگ احد و باقى ماندن حضرت على(علیه السلام) و محافظت ایشان از پیامبر(صلى الله علیه وآله)73 نوعى حسادت به امام در دل دیگر صحابه، از جمله سعد مى گذارد، زیرا یکى از کسانى که ادعاى شجاعت و پهلوانى و جنگ جو بودن مى کرد، سعد بود و این فرار سعد از میدان جنگ (با این که سنّش از على(علیه السلام)حدود 10 سال بیشتر بود) و باقى ماندن جوانى به نام على، حسادت را در قلب سعد بهوجود آورد.
د بعد از نبرد خیبر، پیامبر مى خواست پرچم را به دست کسى بدهد تا به نقطه اى برود. زبیر و سعد اعلام آمادگى کردند، ولى پیامبر پرچم را به آن ها نداد، بالأخره پیامبر بدون درخواست على(علیه السلام) رو به ایشان کرد و فرمود: «اى على پرچم را بگیر» و او را روانه نبرد کرد.74
ه ـ «فاید» مى گوید: هنگامى که پیامبر در جریان حدیبیه وارد جحفه شدند، در اطراف آن به جست وجوى آب رفت، ولى آب نیافت، آن گاه سعد را مأمور ساخت تا به دنبال آب رود، پس از مدتى سعد ناکام بازگشت، سپس پیامبر حضرت على را فرستاد و بعد از مدتى کوتاه، با آب بازگشت.75
ى عدم اعطاى پرچم براى نبرد خیبر به سعد.76
سه مورد اخیر نیز طبعاً نوعى حسد در دل سعد ایجاد کرد.
با نگاه مجموعى به این نکته ها مسئله کینه توز بودن سعد نسبت به امام على امرى بعید و دور از انتظار نیست.
دلیل چهارمِ محقق تسترى از دو بخش تشکیل شده که بخش اول، نفى اقتضاى کینه و بخش دوم، دلیل بر عدم اقتضاى کینه مى باشد. بخش اول استدلال بررسى شد و در این قسمت، بخش دوم استدلال را بررسى مى کنیم: دلیل محقق بر تمایل سعد به امام، بسیار ضعیف است، چرا که اگر در همان دلیل محقق تسترى توجه کنیم، خلاف برداشت ایشان به دست مى آید: «سعد به عبدالرحمن مى گوید: اگر براى رأى دادن براى خودت مى خواهى، من حرفى ندارم و قبول مى کنم، ولى اگر براى عثمان باشد، من على را بیشتر از عثمان دوست دارم».
خود این گفت وگو گویاى این مطلب است که سعد امام را حقیقتاً دوست نداشته و به خاطر یک سرى مصالح شخصى این گونه سخن مى گوید با این توضیح که سعد با عثمان میانه خوبى نداشته و از او متنفر بوده است، وقتى امر بین على و عثمان دایر باشد، على را انتخاب مى کند. هم چنین این محبّتى که محقق تسترى ادعا مى فرماید باید جلوه گاهى داشته باشد، در حالى که این محبت فقط وجود ذهنى داشته و اندک جلوه گاهى نداشته، زیرا اگر واقعاً سعد به امام تمایل داشت اصلا نباید رأى خود را به عبدالرحمن واگذار مى کرد، و اگر هم واگذار مى کرد باید به عبدالرحمن سفارش مى کرد به على رأى دهد، پس محبّتى نبوده و این محبّتى که محقق تسترى مى فرماید ارزشى نداشته و همین گفت وگوى سعد با عبدالرحمن کاشف از نبودن محبّت سعد نسبت به امام است، علاوه بر این که سعد در قضیه «سلونى قبل ان تفقدونى» موضع بدى اتخاذ مى کند همان گونه که خواهد آمد و این موضع نیز کاشف از حسد و کینه وى مى باشد و هیچ گاه حسد و کینه با محبت جمع نمى شود.
در نقد دلیل پنجم (عدم اقدام سعد به جنگ با امام، در مقایسه با طلحه که با امام جنگید، نشانه اندک محبت وى به امام مى باشد) باید توجه داشته باشیم که این مقایسه، باطل است، زیرا میزان سنجش رفتار افراد و قضاوت درباره پیامدهاى رفتار آن ها بررسى وضع خود آن ها مى باشد; یعنى باید رفتار و مواضع هر شخص را با همان موقعیت و شرایط خاص زمانى خود او بسنجیم. در مورد مواضع سعد در برابر امام در قضیه شورا نیز باید با این دید به آن نگریسته شود. بنابراین، اگرچه سعد همانند طلحه و زبیر با شمشیر به جنگ امام نرفت، ولى با آن حضرت بهوسیله رأى به عثمان و عدم بیعت با ایشان و عدم شرکت در نبردهاى دوران حکومت امام در کنار او، نوعى جنگ و ستیز نمود و به گونه اى سپاه طلحه و زبیر و معاویه را تقویت کرد.
در قضیه شورا همان گونه که گفته شد رأى سعد سرنوشت ساز بود، چرا که برفرض رأى طلحه و زبیر به امام، و رأى عبدالرحمن بن عوف به عثمان بود، اما در این میان سعد بود که نقش مهمى را ایفا مى کرد، زیرا از یک طرف با عثمان و بنى امیّه، و از طرف دیگر با امام على(علیه السلام) و پیامبر(صلى الله علیه وآله) فامیل بود، لذا رأى وى سرنوشت ساز بود و به همین دلیل، امام علاوه بر اتمام حجت عمومى با اهل شورا، به صورت خصوصى نیز با سعد اتمام حجت کرد. پس، ضربه سعد کمتر از ضربه طلحه و زبیر به امام نبود، چرا که سعد با رأى به عثمان، دوباره امام را خانه نشین کرد و حکومت عثمان را امضا کرد. هم چنین ردّ کردن نامه معاویه و عدم همکارى سعد با وى به دلیل محبت و تمایل سعد به امام نبوده، بلکه به تصریح خود سعد به خاطر مقام خلافت بوده و این که خود را مستحق خلافت مى دانست.77
بنابراین، چنین مقایسه اى صحیح نمى باشد و براى قضاوت در مورد عملکرد افراد، باید زمان و مکان و شرایط آن شخص را بسنجیم. با این اوصاف، دلیلى وجود ندارد که ضبط «لضغنه» را نادرست بدانیم.
دفاع محتمل از نظریه محقق تسترى
نکته بسیار مهمى که باید به آن توجه داشت این است که بخش اول دلیل چهارم محقق تسترى و اشکال ایشان به ابن ابى الحدید (کشته شدن اقوام مادرى نمى تواند دلیل مناسبى براى کینه سعد باشد) اساس اقتضاى کینه سعد را زیر سؤال مى برد، از طرف دیگر، سخن واقدى مبنى بر کشته شدن اقوام پدرى و مادرى سعد، دلیل مناسبى براى اقتضاى کینه سعد خواهد بود. با توجه به این دو مطلب اگر محقق تسترى بخواهد (با توجه به کشته شدن اقوام پدرى و مادرى سعد) اشکال کبروى به ابن ابى الحدید وارد کند و اصل کینه توزى در خطبه شقشقیه را زیر سؤال برد باید این گونه اشکال کند که برفرض وجود کینه، این نوع کینه و انگیزه کینه توزى در اکثر مهاجران (قریش) وجود داشته و به سعد اختصاصى ندارد و به یک معنا همه دشمنان حضرت على از ایشان کینه داشته به دلیل قول پیامبر(صلى الله علیه وآله) که به امام على(علیه السلام)فرمود: «اِنّى لارحمک من ضغائن فى صدور اقوام علیک لا یظهرونها حتى یفقدونى فاذا یفقدونى خالفوا فیها.»78 این روایت به این مطلب تصریح دارد که تمامى دشمنان امام على(علیه السلام) از ایشان کینه داشته و این عمومیّت، شامل سعد نیز مى شود، پس دلیل، اعمّ از مدّعا بوده، لذا معتبر نیست.
نقد دفاع
در پاسخ باید گفت: این سخن صحیح است که علت اصلىِ دشمنى با آن حضرت، کینه مى باشد، ولى اثبات شىء نفى ما عدا نمى کند; به دیگر سخن، امام در مقام بیان انگیزه انحراف دشمنان خود و بعضى از صحابه به طور کلى نیست، بلکه در مقام بیان انگیزه رأى بعضى از «اعضاى شورا» به عثمان است که تیر آن کینه هایى که پیامبر به امام على خبر داد بهوسیله یکى از اعضاى شورا به امام اصابت نمود.
جمع بندى و نتیجه
اختلاف هاى میان شارحان این خطبه و اختلاف برداشت آنان در مرجع ضمیر به چند چیز بستگى دارد:
1 در خطبه شقشقیه بعد از «فصفا رجل منهم لضغفه و مالا الأخر لصهره» جمله «مع هن و هن» آمده است. برخى، این «مع هن و هن» را به طلحه و زبیر تفسیر کرده اند.79این گروه قطعاً ضمیر در «لضغنه» را به سعد برمى گردانند، چرا که امام در این جا تمامى اعضاى شورا را بررسى کرده و خلاف بلاغت است که امام از یک فرد (طلحه) دو مرتبه یاد کند و از سعد یادى نکند. اما کسانى که جمله یاد شده را صفت و قید براى «فصفا رجل منهم لضغنه» گرفته اند در تعیین مرجع ضمیر «لضغنه» دچار مشکل شده اند. البته بیشتر شارحان، این مبنا (صفت و قید بودن جمله) را پذیرفته اند و نزاع در این قسمت جریان دارد. حال اگر مراد از «مع هن و هن» طلحه و زبیر باشد سؤال این است که در قضیه شورا، سعد و عبدالرحمن و طلحه به عثمان رأى دادند، و زبیر به امام رأى داد پس چرا امام در این جا از آن ها با کلماتى که کنایه از امرى قبیح و زشت مى باشد یاد مى کند؟ شاید گفته شود ایراد خطبه بعد از جنگ جمل بوده لذا امام از آنان به این صورت یاد مى کند، و اگر مراد از آن جمله، طلحه و زبیر نباشد و صفت براى عبدالرحمن باشد و ضمیر «لصهره» به او برگردد، پس تکلیف طلحه چه مى شود چرا که وى به عثمان رأى داده و امام در مقام مذمت و نکوهش اعضاى شورا بوده، در حالى که طبق این قول، امام از وى هیچ مذمتى نمى کند.
2 نکته بعدى که در تعیین مرجع ضمیر در «لضغنه» بسیار مؤثر است و ابن ابى الحدید به آن اشاره کرده، حضور و عدم حضور طلحه در روز رأى گیرى است که اگر روایاتِ حضور طلحه در روز شورا و کینه وى نسبت به امام ثابت شود و کینه سعد ثابت نشود، ضمیر به طلحه برمى گردد، و اگر روایات عدم حضور طلحه در روز شورا و کینه سعد نسبت به امام ثابت شود، ضمیر به سعد برمى گردد.
3 تا به حال دلایل و قراین داخلىِ خطبه به تعیین مرجع ضمیر کمک مى کرد، ولى محقق تسترى مسیر بحث را عوض کرده و از راه قرینه مقابله و قراین خارجى ضمیر را به سعد برمى گرداند، بدون این که تعیین مرجع ضمیر را مبتنى بر تفسیر «مع هن وهن» به طلحه و زبیر یا عدم حضور طلحه درروز رأى گیرى و یا عدم کینه طلحه قرار دهد.
4 آن چه باید به آن توجه داشت این است که قدر متیقّن از انگیزه واگذارى رأى سعد به عبدالرحمن، فامیل بودن سعد با عبدالرحمن مى باشد که این با ضبط «بضبعه» و «بضلعه» سازگار است، زیرا علاوه بر دلیل «قدر متیقّن» شاید بتوان ادعا کرد به قرینه مقابله، ضبط «بضعبه» یا «بضلعه» درست مى باشد، چرا که امام انگیزه رأى عبدالرحمن به عثمان را دامادى وى با عثمان دانست; «لصهره» یعنى انگیزه فامیلى و تعصبات قومى باعث انحراف عبدالرحمن از امام شد، و سعد نیز به دلیل تعصبات قومى (چون پسر عموى عبدالرحمن بود) رأى خود را به عبدالرحمن واگذار کرد و به امام رأى نداد، لذا این نکته باعث مى شود که ضبط «بضبعه» یا «بضلعه» صحیح به نظر برسد. با این حال بحث این است که آیا انگیزه انحراف سعد از امام، کینه اوست یا خیر؟ که اثبات این کینه نیز بعید و دور نیست و به احتمال بسیار قوى مرجع ضمیر، سعد بن ابى وقاص مى باشد، که در هر سه ضبط، توجیه و مؤید تاریخى دارد.
مواضع سعد در دوران خلیفه سوم
پس از رأى غیر مستقیم سعد به عثمان و بیعت وى با عثمان، او مواضع بسیار تند و خشنى نسبت به امام اعمال مى کرد، که به آن ها اشاره مى شود:
سؤال انحرافى!
اصبغ بن نباته مى گوید: «روزى امیرالمؤمنین (در مسجد) سخنرانى مى کرد و مى فرمود: «سَلُونى قَبل اَن تَفْقِدونى.» به خدا سوگند از هر چه بپرسید من شما را از آن آگاه مى سازم. در این میان، سعد بن ابى وقاص بلند شد و گفت: اى امیرالمؤمنین! سلام بر تو، مرا از تعداد موهاى سر و صورتم آگاه ساز، امام در پاسخ فرمود: به خدا سوگند از امرى سؤال کردى که خلیلم رسول خدا مرا به این رویداد آگاه ساخته بود که تو چنین سؤالى مى کنى، در زیر هر موى سر و صورت تو شیطان نشسته است و هم چنین در خانه تو بزى است که فرزندم حسین را مى کشد (مراد امام عمربن سعد بود). اَصْبَغ مى گوید: در آن جلسه، عُمَر بن سعد رو به روى پدرش چهار دست و پا راه مى رفت».80
علامه مجلسى درباره سند این حدیث مى فرماید: این روایت به سند معتبر از اصبغ بن نباته نقل شده است.81
دو نکته درباره این حدیث باید روشن شود:
1 ممکن است گفته شود این گفتار در زمان خلافت حضرت امام على(علیه السلام) است، زیرا سعد، امام را با لفظ امیرالمؤمنین خطاب کرد، اما به قرینه ذیل روایت، این سخن صحیح نیست، چرا که طبق روایت، عمر بن سعد در آن هنگام کوچک بوده و چهار دست و پا حرکت مى کرده در حالى که عُمَر بن سعد در زمان خلافت امام على(علیه السلام) به اندازه اى بزرگ شده بود که اخبار حَکَمیت و صفین و ... را براى پدرش سعد آورده و او را تحریک به تصرّف خلافت مى نمود82 پس نمى توان گفت این حدیث در دوران خلافت امام صادر شده است.
گویا لفظ امیرالمؤمنین از خود راوى (اصبغ) مى باشد، اما این که این رخداد در دوران خلیفه دوم یا سوم بوده، قراین به دست آمده نشان مى دهد که در دوران خلیفه سوم و بعد از برکنارى سعد از حکمرانى کوفه است، زیرا عمر بن سعد در روز وفات خلیفه دوم به دنیا آمد.83
2 در پرسش سعد دو احتمال وجود دارد: نخست این که استفهام سعد از امام، حقیقى است، دوم این که پرسش سعد از امام، صورى و به انگیزه تمسخر است.
با توجه به روحیات و مواضع سعد نسبت به امام، احتمال دوم، صحیح به نظر مى رسد، زیرا وى از امام کینه به دل داشته، به آن حضرت حسادت مىورزید و همواره منتظر فرصتى بود که این حسادت را ابراز کند. گواه براین مدعا این است که اگر واقعاً پرسش سعد حقیقى بود، امام این چنین به وى پاسخ نمى داد، زیرا شأن امام این نیست که این گونه و به شدّت پاسخ کسى را بدهد، پس، از پاسخ امام معلوم مى شود که پرسش سعد، حقیقى نبوده، بلکه مجازى و به انگیزه تمسخر و استهزا بوده است.
دفاع سعد از عثمان و برخورد تند او با امام
در دوره محاصره عثمان اتفاقات گوناگونى افتاد و سعد نیز نقش مؤثرى در این وقایع و دفاع از عثمان داشت.
جماعتى از مردم مدینه به پا خاستند و آماده جنگ و دفاع از عثمان شدند که سعد و ابو هریره و زید بن ثابت از آن جمله بودند، اما عثمان کسى را فرستاد و جلوى آن ها را گرفت.84
عثمان که با افزایش فشار شورشیان روبه رو شد، شخصى را نزد سعد فرستاد و به او چنین سفارش کرد: «على را ملاقات کن و حال و وضع مرا براى او تشریح کن، براى او از خدا و قیامت بگو ... شاید به شورش خاتمه دهد».
سعد رفت و بازگشت و به عثمان گفت: «نزد على رفتم و با او سخن گفتم، ولى او پاسخم را نداد، به او گفتم: پسر عمویت کشته مى شود؟ گفت: شورش به من هیچ ارتباطى ندارد».85
زمانى که حلقه محاصره تنگ تر شده بود بار دیگر عثمان شخصى را به سراغ سعد فرستاد و از اوضاع و احوال شکایت کرد. سعد با عصبانیت روانه مسجد شد، على را دید که در مسجد نشسته و شمشیرى روى دو زانوى خود گذاشته، سعد مى گوید: «روبه روى او به گونه اى نشستم که زانویم را روى زانوى وى گذاشتم .به او گفتم: از خدا بترس، پسر عمویت در خطر کشته شدن است، او گفت به من ارتباطى ندارد. بر کلامم پا فشارى کردم که ناگهان على گوش مرا محکم گرفت...».86
سعد در مکانى به نام «موضع الجنائز» در مدینه ایستاد و طى سخنانى در دفاع از عثمان چنین گفت: «اى مردم! این دو دست من در مقابل درخواست هایتان از عثمان، هر چه مى خواهید مرا شلاق بزنید، ولى دست از این کار بردارید». سپس وارد مسجد شد و امام را دید که کنار منبر پیامبر نشسته و شمشیرش را بر زانویش گذاشته است. سعد (با بى ادبى تمام) به امام روکرد و گفت: «اى على تو قاتل عثمان هستى». حضرت فرمود: «اى ابا اسحاق! کناره گیرى امّا به شیوه نیکو و پسندیده، از کینه و دورویى و بد اخلاقى بهتر است». وقتى سعد این سخنان را شنید از حضرت جدا شد و از مردم نیز کناره گیرى کرد و به ملک و مزرعه خود در بیرون مدینه رفت و تا آخر ماجرا آن جا ماند.87
سعد، از اتهام به امام در مورد عثمان، ابا نداشت، لذا وقتى پس از قتل عثمان، عمرو بن عاص طى نامه اى از او پرسید که عثمان چگونه کشته شد؟ وى در پاسخ چنین نوشت: او با شمشیرى که عایشه آن را برکشید و طلحه آن را تیز کرد و على آن را زهر آلود کرده ... کشته شد».88 او این سخن را در پاسخ سؤال حارث بن خلیف نیز گفت.89
چنان که بیان شد جماعتى از مردم مدینه به پا خاسته و آماده دفاع از عثمان شدند که سعد و ابوهریره و زیدبن ثابت از آن جمله بودند. عثمان فردى را فرستاد و جلوى آن ها را گرفت.90 با این حال و با توجه به سخن سعد به عبدالرحمن در روز شورا که «من على را بیشتر از عثمان دوست دارم» و با توجه به روابط نامناسب بین عثمان و سعد، جاى این سؤال است که سعد به چه انگیزه اى از عثمان دفاع مى کرد، به گونه اى که نام وى در تاریخ به عنوان یکى از کسانى که به عثمان تعصب داشتند، ثبت شده است91 و در این دفاع با امام على آن برخوردها را انجام مى داد؟ آیا جواب این پرسش چیزى جز کینه و عداوت وى با امام و خلافت وى مى باشد؟!
کتاب نامه
1 ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغة، چاپ دوم: بیروت، داراحیاء الکتب العربیة، 1385ق.
2 ابن ابى شیبه، المصنف، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1409ق.
3 ابن اعثم کوفى، ابومحمد، الفتوح، چاپ اول: بیروت، دارالأضواء، 1411ق.
4 ابن الاثیر، عزالدین، الکامل فى التاریخ، چاپ اول: بیروت، دارالإحیاء التراث العربى، 1408ق.
5 ابن الاثیر، عزالدین، اسد الغایة فى معرفة الصحابه، تهران، مکتبة الاسلامیه، ]بى تا[.
6 ابن جوزى ابوالفرج، المنتظم، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق.
7 ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمییز الصحابه، چاپ اول: بیروت، دارصادر، 1328ق.
8 ، المطالب العالیه، چاپ اول: بیروت، دارالمعرفة، 1414ق.
9 ، تقریب التهذیب، چاپ دوم: بیروت، دارالفکر، 1395ق.
10 ، فتح البارى فى شرح صحیح البخارى، چاپ اول: قاهره، دارالریان للتراث، 1407ق.
11 ابن حجر هیتمى، الصواعق المحرقه، چاپ اول: مصر، مکتبة القاهره، 1415ق.
12 ابن حزم اندلسى، المحلى، چاپ اول: بیروت، دارالافاق الجدیده، بى تا.
13 ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتى، چاپ دوم: تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1375.
14 ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، چاپ اول: بیروت، دارصادر، 1418ق.
15 ابن شبّة، تاریخ المدینة المنوره، چاپ اول: مدینة المنوره، 1413ق.
16 ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، چاپ دوم: بیروت، دارالأضواء، 1412ق.
17 ابن عبدالبرقرطبى، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق.
18 ابن عبد ربه اندلسى، العقد الفرید، چاپ سوم: بیروت، دارالکتاب العربى، 1384ق.
19 ابن عساکر، تاریخ دمشق، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1419ق.
20 ابن قتیبه دینورى، الإمامة و السیاسه، چاپ اول: قم، انتشارات شریف رضى، 1363.
21 ، المعارف، چاپ اول: قم، انتشارات شریف رضى، 1415ق.
22 ، عیون الاخبار، چاپ اول: قم، انتشارات شریف رضى، 1415ق.
23 ابن قولویه قمى، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، تحقیق جواد قیومى، چاپ اول: قم، مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق.
24 ابن کثیر دمشقى، اسماعیل بن عمر، جامع المسانید و السنن، عبدالمعطى امین قلعجى، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق.
25 ابن کثیر دمشقى، البدایة و النهایه، چاپ پنجم: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1409ق.
26 ابن میثم بحرانى، اختیار مصباح السالکین، تحقیق محمد هادى امینى، چاپ اول: مشهد، انتشارات آستانه قدس رضوى، 1408ق.
27 ابن هشام، السیرة النبویه، چاپ اول: بیروت، داراحیاء التراث العربى، ]بى تا[.
28 احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، چاپ اول: بیروت، دار صادر، بى تا.
29 اردبیلى، مقدس، حدیقة الشیعه، تصحیح صادق حسن زاده، چاپ دوم: قم، انصاریان، 1378.
30 بخارى، محمدبن اسماعیل، صحیح بخارى، چاپ اول: بیروت، دارالمعرفه، ]بى تا[.
31 بردى اتابکى، جمال الدین، النجوم الزاهره، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1413ق.
32 بکرى اندلسى، عبدالله بن عبدالعزیز، معجم ما استعجم، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1418ق.
33 بلاذرى، احمد بن یحیى، أنساب الأشراف، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1417ق.
34 بلخى، احمد بن سهل، کتاب البدء و التاریخ، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیة، 1417ق.
35 ترمذى، جامع الصحیح، چاپ اول: بیروت، داراحیاء التراث العربى، ]بى تا[.
36 تسترى، محمدتقى، نهج الصباغة فى شرح نهج البلاغه، چاپ اول: تهران، امیرکبیر، 1418ق.
37 ، قاموس الرجال، چاپ دوم: قم، جامعه مدرسین، 1410ق.
38 تفتازانى، سعد الدین، شرح المقاصد، چاپ اول: قم، انتشارات شریف رضى، 1409ق.
39 جعفرى، محمدتقى، شرح نهج البلاغه، چاپ چهارم: تهران، نشر و فرهنگ اسلامى، 1370.
40 جعفرى، محمد مهدى، پرتویى از نهج البلاغه، چاپ اول: تهران، وزارت ارشاد اسلامى، 1372.
41 جوهرى، احمد بن عبدالعزیز بصرى بغدادى، السقیفة و فدک، تحقیق محمد هادى امینى، تهران، مکتبة نینوا، ]بى تا[.
42 حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، همراه حاشیه ذهبى، چاپ دوم: بیروت، دارالمعرفه، ]بى تا[.
43 حسین بن مؤدب، نسخه خطى نهج البلاغه، چاپ اول: قم، مکتبة المرعشى، 1406ق.
44 خطیب، عبدالزهراء حسینى، مصادر نهج البلاغه و اسانیده، چاپ سوم: بیروت، دارالأضواء، 1405ق.
45 خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیه، ]بى تا[.
46 خوئى، میزرا حبیب الله، منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، چاپ چهارم: قم، دارالهجرة، ]بى تا[.
47 خیاط عصفرى، ابوعمر، تاریخ خلیفة بن خیاط، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق.
48 دخیل، على محمد على، شرح نهج البلاغه، چاپ اول: بیروت، دارالمرتضى، 1406ق.
49 دشتى، محمد و کاظم محمدى، المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، چاپ هفدهم: قم، جامعه مدرسین، 1378.
50 دمیرى، حیاة الحیوان الکبرى، چاپ اول: تهران، انتشارات ناصرخسرو، ]بى تا[.
51 دوادارى،ابى بکر بن عبدالله، کنز الدرر و جامعه الغرر، چاپ اول: قاهره، 1402ق.
52 ذهبى، شمس الدین، تاریخ الاسلام، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410ق.
53 ، سیراعلام النبلاء، چاپ یازدهم، بیروت، مؤسسة الرساله، 1417ق.
54 راوندى، قطب الدین، منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، چاپ اول: قم، مکتبة مرعشى نجفى، 1406ق.
55 سبط ابن جوزى، تذکرة الخواص، چاپ اول: بیروت، مؤسسة اهل البیت، 1401ق.
56 سرخسى، على بن ناصر، اعلام نهج البلاغه، تحقیق شیخ عزیز الله عطاردى، چاپ اول: تهران، وزارت ارشاد اسلامى، 1415ق.
57 سلیم بن قیس هلالى، تحقیق محمد باقر انصارى، چاپ دوم: قم، نشر الهادى، 1416ق.
58 سماوى، محمد بن طاهر، ابصار العین، تحقیق محمد جعفر طبسى، چاپ اول: قم، انتشارات سپاه 1377.
59 سیوطى، جلال الدین عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، تحقیق رحاب خضر عطاوى، چاپ اول: بیروت، ناشر مؤسسه عزالدین، 1412ق.
60 صدوق، شیخ، الامالى، چاپ پنجم: بیروت، مؤسسه اعلمى، 1410ق.
61 ، علل الشرائع، چاپ اول: قم، مکتبة الداورى، 1385ق.
62 ، معانى الاخبار، تصحیح على اکبر غفارى، چاپ چهارم: قم، مؤسسه نشر اسلامى، 1418ق.
63 صوفى تبریزى، ملاعبدالباقى، منهاج الولایة فى شرح نهج البلاغه، تحقیق و تصحیح حبیب الله عظیمى، چاپ اول: تهران، ناشر دفتر میراث مکتوب، 1378.
64 طبرسى، ابو على فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، چاپ اول: قم، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، 1417ق.
65 طبرسى، ابى منصور احمد بن على بن ابى طالب، الاحتجاج، تحقیق شیخ ابراهیم بهادرى و محمد هادى، چاپ دوم: قم، دارالأسوه، 1416ق.
66 طبرى، ابن جریر، تاریخ الامم و الملوک، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیة، 1408ق.
67 طبسى، نجم الدین، الایام المکیة من عمر نهضة الحسینیه، چاپ اول: بیروت، دارالولاء، 1423ق.
68 ، بررسى حدیث عشره مبشره، مرکز جهانى علوم اسلامى، مدرسه علمیه امام خمینى، قم، 1377.
69 طوسى، شیخ ابوجعفر محمد بن الحسن، تلخیص الشافى، چاپ دوم: نجف اشرف، مطبعة الآداب، 1383ق.
70 ، الامالى، چاپ اول: مؤسسه انوار الهدى، 1414ق.
71 طهرانى، شیخ آقابزرگ، الذریعة الى تصانیف الشیعه، چاپ اول: تهران، نشر المکتبة الاسلامیه، 1387ق.
72 عاملى، سیدجعفر مرتضى، الصحیح فى سیرة النبى الاعظم، چاپ چهارم: بیروت، دار السیره، 1415ق.
73 عبده، محمد، شرح نهج البلاغه، چاپ اول: بیروت، الدار الاسلامیة، 1412ق.
74 عینى، بدر الدین، عمدة القارى فى شرح صحیح بخارى، چاپ اول: بیروت، داراحیاء تراث العربى، ]بى تا[.
75 فخر رازى، الشجرة المبارکة فى انساب الطالبیه، چاپ اول: قم، انتشارات آیت الله مرعشى نجفى، ]بى تا[.
76 فیض کاشانى، الاصفى فى تفسیر القرآن، چاپ اول: قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1418ق.
77 ، تفسیر الصافى، چاپ دوم: بیروت، مؤسسه الاعلمى، 1402ق.
78 ، معادن الحکمة فى مکاتیب الائمه، چاپ اول: یزد، انتشارات مکتبة وزیرى، ]بى تا[.
79 ، نوادر الأخبار، چاپ سوم: تهران، پژوهشگاه علوم اسلامى و مطالعات فرهنگى، 1375.
80 قسطلانى، شهاب الدین، ارشاد السارى فى شرح صحیح بخارى، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1410ق.
81 قمى، على بن ابراهیم بن هاشم، تفسیر القمى، چاپ دوم: قم، انتشارات علامه، 1387ق.
82 قندوزى، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده، چاپ اول: قم، دارالأسوة، 1416ق.
83 کوفى اسدى، فضیل بن زبیر بن عمر بن درهم، تسمیة من قتل مع الحسین، مجلة تراثنا، شماره دوم سال اول، (1406) تحقیق سیدمحمدرضا حسینى جلالى.
84 کیذرى بیقهى، قطب الدین، حدائق الحقائق فى شرح نهج البلاغه، تحقیق شیخ عزیز الله عطاردى، چاپ اول،: مشهد، انتشارات عطارد، 1375.
85 مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.
86 ، جلاء العیون، چاپ دوم: قم، انتشارات سرور، 1374.
87 ، شرح نهج البلاغه المقتطف من بحارالأنوار، چاپ اول: تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، 1408ق.
88 محقق، شرح نهج البلاغه، تحقیق شیخ عزیزالله عطاردى، چاپ اول: مشهد، انتشارات عطارد، 1375.
89 محمودى، محمدباقر، نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه، چاپ اول: تهران، وزارت ارشاد اسلامى، 1418ق.
90 ، ترتیب الامالى(ترتیب موضوعى امالى صدوق و مفید و طوسى)، چاپ اول: قم، مؤسسه معارف اسلامى، 1420ق.
91 مسعودى، على بن حسین، مروج الذهب، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیة، ]بى تا[.
92 مسلم بن حجاج قشیرى، ابوالحسینى، صحیح مسلم، چاپ اول: بیروت، دارالإحیاء التراث العربى، 1377ق.
93 مغنیه، محمدجواد، فى ضلال نهج البلاغه، چاپ سوم: بیروت، دارالعلم للملایین، 1979م.
94 مفید، شیخ، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، چاپ اول: بیروت، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، 1416ق.
95 ، الجمل و النصرة لسید العترة، چاپ دوم: قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1416ق.
96 مقرم، سیدعبدالرزاق موسوى، مقتل الحسین، چاپ پنجم: بیروت، دارالکتاب الاسلامى، 1399ق.
97 مکارم شیرازى، ناصر و جمعى از نویسندگان، پیام امام، چاپ اول: قم، دارالکتب اسلامیة، 1375.
98 منقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، چاپ دوم: قم، مکتبة المرعشى النجفى، 1382ق.
99 موسوى، عباس على، شرح نهج البلاغه، چاپ اول: بیروت، دارالرسول الاکرم، 1418ق.
100 مولایى، عزت الله و محمدجعفر طبسى، الامام الحسین فى کربلا، چاپ اول: قم، انتشارات سپاه، 1423ق.
101 میبدى یزدى، کمال الدین، شرح دیوان منسوب به امام على، چاپ دوم: تهران، انتشارات میراث مکتوب، 1379.
102 نسائى، ابو عبدالرحمن احمد بن شعیب، خصائص امام على، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1414ق.
103 نقوى، محمدتقى، مفتاح السعادة فى شرح نهج البلاغه، چاپ اول: تهران، مکتبة مصطفوى، ]بى تا[.
104 نمازى شاهرودى، محمدعلى، مستدرکات علم رجال الحدیث، چاپ اول: تهران، انتشارات شفق، 1412ق.
105 نورى، محمدحسین، مستدرک الوسائل، چاپ اول: قم، مؤسسة آل البیت، 1408ق.
106 واقدى، محمدبن عمر، المغازى، چاپ سوم: بیروت، نشر عالم الکتب، 1404ق.
107 هندى، حسام الدین، کنز العمال، چاپ پنجم: بیروت، مؤسسة الرساله، 1405ق.
108 یعقوبى، احمد بن ابى، تاریخ یعقوبى، ترجمه ابراهیم آیتى، چاپ سوم: تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ]بى تا[.


--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 20، ص 286; ابن حجر عسقلانى، فتح البارى فى شرح صحیح البخارى، ج 7، ص 105 و عینى، عمدة القادرى فى شرح صحیح البخارى، ج 16، ص 228.
2 . محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 139; ابن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص541 و شمس الدین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 96 .
3 . دمیرى، حیاة الحیوان الکبرى، ج 1، ص 275 .
4 . ابى بکر بن عبدالله بن ایبک دوادارى، کنزالدُرر و جامع الغُرر، ج 3، ص 144.
5 . ابن هشام، السیرة النبویة، ج 3، ص 349 350; طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 13 و 14; محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 21، ص 22; ابى على فضل بن حسن طبرسى، اعلام الورى، بأعلام الهدى، ج 1، ص 209 .
6 . کتاب سلیم بن قیس هلالى، ج 2، ص 836 و احمد بن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 502 .
7 . همان، ص 692 693 .
8 . ابن ابى شیبه، المصنف، ج 7، ص 504; ابن حجر عسقلانى، المطالب العالیه، ج 4، ص 63، ج3966; ابن کثیر، البدایه و النهایة، ج 7، ص 359; هیثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 121; متقى هندى، کنز العمال، ج 11، ص 601; هیتمى، الصواعق المحرقه، ص 123; سلیمان بن ابراهیم قندروزى، ینابیع الموده، ج 2، ص 233 و ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 232.
9 . ابن قتیبه دینورى، الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 28 و ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص366 .
10 . محدث نورى، مستدرک الوسائل، ج 9، ص 267.
11 . شیخ مفید، الجمل، ص 120.
12 . ابن عبدربه اندلسى، العقد الفرید، ج 4، ص 310 .
13 . همان، ص 284 .
14 . ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 37، ص 166 .
15 . همان، ج 20، ص 286 .
16 . فتح البارى فى شرح صحیح بخارى، ج 7، ص 100 .
17 . همان، ص 103 .
18 . ابن شبّه، تاریخ المدینة المنورة، ج 3، ص 883 و 881 و طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 320 .
19 . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 47 48 .
20 . ابن قتیبه دینورى، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 41; ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 185 و محقق اردبیلى، حدیقة الشیعه، ج 1، ص 380.
21 . کمال الدین میبدى یزدى، شرح دیوان منسوب به امام على، ص 190 و سعد الدین تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 287 .
22 . در روایتى آمده است: روزى عمر بن خطاب بر مجلسى وارد شد که در آن مجلس امام على، عثمان، عبدالرحمن، طلحه و زبیر نشسته بودند. عمر رو به آن ها کرد و گفت: درباره امارت و خلافت بعد از من صحبت مى کردید؟ زبیر جواب داد: بله، تمامى ما درباره اهلیت خود براى خلافت سخن مى گفتیم، آیا این چیزى است که تو منکر آن شوى؟ عمر در پاسخ گفت: آیا مى خواهید نظر خود را در مورد شما بگویم؟ همه آن ها ساکت شدند، عمر دوباره سؤال خود را تکرار کرد، زبیر در جواب گفت: تو سخن خود را ادامه بده اگر چه ما ساکت باشیم. عمر گفت: «أما أنت یا زبیر مؤمن الرضا کافر الغضب، تکون یوماً شیطاناً و یوماً انساناً، أفرأیت الیوم الذى تکون فیه شیطاناً من یکون الخلیفة یومئذِ؟ و أما أنت یا طلحة، فوالله لقد توفّى رسول الله و انّه علیک لعاتب و أما أنت یا على، فانک صاحب بطالة و مزاح. و أما أنت یا عبدالرحمن فوالله انک لما جاء بک من خیر أهل، و ان منکم لرجلا لو قسّم ایمانه بین جند من الاجناد لوسعهم و هو عثمان» (مجلسى، بحارالأنوار، ج31، ص 359 360 و نیز ر.ک: ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج 3، ص 924).
23 . ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج 3، ص 924 925; ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 66 و 67. البته در نقل هاى دیگر محمد بن مسلمه، مجرى وصیت خلیفه معرفى شده است.
24 . کتاب سلیم بن قیس هلالى، ج 2، ص 659 و طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 320، 336 و 358 .
25 . قندوزى، ینابیع الموده، ج 1، ص 259 .
26 . همان، ص 113; شیخ طوسى، الامالى; مجلسى 4، ص 545; محمدجواد محمودى، ترتیب الأمالى، ج2، ص284 و ج 3، ص 422، 434 و 438. گویا طلحه نیز قصد رأى به عثمان را داشت، لذا امام وى را نیز مورد خطاب قرار داده است.
27 . ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج 3، ص 928; ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج 4، ص 278; طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 296; بلاذرى، انساب الاشراف، ج 5، ص20 و محمدباقر محمودى، نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه، ج 1، ص 126 .
28 . ابن عبدربه، العقد الفرید، ج 5، ص 28 و ابن شبّه، تاریخ المدینة، ج 3، ص 928 .
29 . علت برکنارى سعد شکایت مردم کوفه از بى عدالتى سعد بود; بزرگانى از کوفه به مدینه رفته و از سعد به خلیفه شکایت کردند و پس از چندى، خلیفه وى را برکنار کرد. ر.ک: ابن شبّه، تاریخ المدینة، ج 3، ص 518 و 816; ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 7، ص 103; ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 569 و ج 3، ص 6 و 7; تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 840; ابن عبدربه، العقد الفرید، ج 1، ص 22; ابن عبدالبر قرطبى، الاستیعاب، ج 2، ص173 و ابن اثیر، اسد الغابة، ج 2، ص 290 .
30 . ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 159، 282 و 307; تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 46 و47 و جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 148.
31 . طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 590; ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 155; ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 6، ص 618; ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص79 و 87 و تاریخ ابن خلدون، ج 7، ص 570 571 .
32 . شیخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 150; شیخ مفید، الارشاد، ص 288; سبط ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص 124; شیخ مفید، الجمل، ص 126; طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 191; شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 3، ص 59; ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 232 و امالى شیخ طوسى، ص 372، ح 803 .
33 . شیخ صدوق، معانى الاخبار، ص 361.
34 . شیخ صدوق، حدثنا محمد بن على ماجیلویه عن عمه محمد بن ابى القاسم عن احمد بن ابى عبدالله برقى عن ابیه عن ابن ابى عُمیر، عن ابان بن عثمان عن ابان بن تغلب عن عکرمه عن ابن عباس ... (علل الشرایع، ج 1، ص 150); شیخ صدوق: حدثنا محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانى حدثنا عبدالعزیز بن یحیى الجلودى حدثنا ابوعبدالله احمد بن عمار بن خالد حدثنا یحیى بن عبدالحمید الحمانى حدثنا عیسى بن راشد عن على بن خُزیمه عن ابن عباس ... (معانى الاخبار، ص 360 و 361). البته شیخ صدوق در همین کتاب نیز نقل و طریق خود را در علل الشرایع دوباره ذکر مى کند.
35 . قال المفید: روى جماعة عن اهل النقل من طرق المختلفة عن ابن عباس ... (الارشاد، ج 1، ص 288).
36 . شیخ طوسى اخبرنا الحفار حدثنا ابوالقاسم دعبلى حدثنا ابى حدثنا اخى دعبل حدثنا محمد بن سلامة الشامى عن زرارة بن اعین عن ابى جعفر محمد بن على عن ابن عباس ... (امالى شیخ طوسى، ص372).
37 . قطب راوندى : ... اخبرنى الشیخ ابونصر الحسن بن محمد بن ابراهیم عن الحاجب ابى الوفاء محمد بن بدیع و الحسین بن احمد بن بدیع و الحسین بن احمد بن عبدالرحمن عن الحافظ ابى بکر بن مردویه الاصفهانى عن سلیمان بن احمد الطبرانى عن احمد بن على الابار عن اسحاق بن سعید ابى سلمة الدمشقى عن خلید بن دعلج عن عطان بن ابى رباح عن ابن عباس ... (شرح نهج البلاغة قطب راوندى، ج 1، ص131).
38 . شیخ طوسى اخبرنا الحفار حدثنا ابوالقاسم دعبلى حدثنا ابى حدثنا اخى دعبل حدثنا محمد بن سلامة الشامى عن زرارة بن اعین عن ابى جعفرمحمد بن على عن ابیه عن جده ... (امالى شیخ طوسى، ص372).
39 . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 232 و طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 191 .
40 . ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص 124.
41 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 180.
42 . نهج البلاغه، نسخه حسین بن مؤدب، ص 9 .
43 . ر.ک: آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج 22، ص 183.
44 . على بن ناصر سرخسى، اعلام نهج البلاغه، ص 49; قطب راوندى، منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 127; ابن میثم بحرانى، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 262; همو، اختیار مصباح السالکین، ص 95; قطب الدین کنذرى بیهقى، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 162ـ163; محقق، شرح نهج البلاغه، ص 95; ملا عبدالباقى صوفى تبریزى، منهاج الولایه، ج 2، ص 980; علامه مجلسى، بحارالأنوار، ج29، ص 532; شرح نهج البلاغه المقتطف من بحارالأنوار، ج 1، ص 74; ملا حبیب الله خویى، منهاج البراعه، ج 3، ص 75; علامه تسترى، بهج الصباغه، ج 3، ص 75; محمد جواد مغنیه، فى ضلال نهج البلاغه، ج 1، ص 92; محمد عبده، شرح نهج البلاغه، ص42; محمد تقى نقوى، مفتاح السعادة، ج3، ص 355; على محمدعلى دخیل، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 16 و 17; سیدعباس على موسوى، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 93; ناصر مکارم شیرازى و جمعى ازنویسندگان، پیام امام، ج 1، ص 361; سیدمحمدمهدى جعفرى، پرتویى از نهج البلاغه، ص 137 و ... .
45 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 189.
46 . مهدى بحرالعلوم، حاشیه تلخیص الشافى، ج 3، ص 59 .
47 . قطب راوندى، منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 127.
48 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 189 190 .
49 . طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 294 .
50 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 190 .
51 . مجلسى، بحارالأنوار، ج 29،ص 532; میرزا حبیب الله خوئى، شرح نهج البلاغه، ج 43، ص 74 و 75 و ناصرمکارم شیرازى و جمعى از نویسندگان، پیام امام، ج 1، ص 361.
52 . جوهرى، السقیفه، ص 82.
53 . ابن عبد ربّه، العقد الفرید، ج 5، ص 30.
54 . ابن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 99.
55 . ابن قتیبه دینورى، المعارف، ص 228.
56 . جوهرى، السقیفه، ص 83.
57 . طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 294 .
58 . «أسئلک برحم أبنىّ هذین (الحسن و الحسین) من النّبى و برحم عمى حمزة منک أن لا تکون مع عبدالرحمن ظهیراًعلىّ لعثمان.» (ابن عبد ربّه، العقد الفرید، ج 5، ص 28).
59 . «أبت قلوبکم یا بنى هاشم الاحقدا»، «و کیف لا یحقد من غُصِبَ شیئه و یراه فى ید غیره» (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص107).
60 . احزاب (33)آیه 53 .
61 . «لم یَزَل فضلنا و احساننا سابغاً علیکم یا بنى هاشم» «أىُّ فضلِ و احسانِ أسد یتموه الى بنى عبد مناف، أغضب أبوک (یعنى طلحه) جدى (النبى) بقول لیموتن محمد و لنجولنَ بین خلاخیل نسائه کما جال بین خلاخیل نسائنا، فأنزل الله تعالى مراغمة لابیک، و منع ابن عمک (ابابکر) أمى (فاطمه) حقها من فدک و غیرها من میراث ابیها ... و نکث (ابوک) بیعة على و شام السیف فى وجهه و افسد قلوب المسلمین علیه» (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 248).
62 . ابن عبد ربّه، العقد الفرید، ج 5، ص 28 و ابن شبّه، تاریخ مدینه، ج 3، ص 928.
63 . شیخ صدوق، معانى الاخبار، ص 361 و 363.
64 . محمدتقى تسترى، بهج الصباغه، ج 5، ص 177 178 .
65 . محمد بن عمر واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 147 148.
66 . همان، ص 308 .
67 . «این بنوا اختنا، ابن العباس و اخوته...» (طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 313) و محمد بن طاهر سماوى، أبصار العین، ص 68.
68 . «أن لک قرابة بأمیرالمؤمنین (یزید) و نرید ان نرعى هذا الرحم فان شئت آمَنّاک ...» (مُصعب بن عبدالله زبیرى، نَسَب قریش، ص 57); عزت الله مولایى محمد جعفر طبسى، الامام الحسین فى کربلا، ج 4، ص 358. فامیل بودن على اکبر با یزید از این جهت است که مادر على اکبر (ام لیلا) با میمونه، دختر ابوسفیان فامیل بودند. ر.ک: ابن قتیبه، عیون الاخبار، ص 99; فخر رازى، الشجرة المبارکه، ص 73; فضیل بن زبیر کوفى، تسمیة من قُتِل مع الحسین، ص 150 و مقتل مقرم، ص 256.
69 . «انَ مالک من هذه الشدة فى الحرب من قِبَلِ خالک (یعنى علیناً) فقال له جعده: لو کان لک خالٌ مثلٌ خالى لنسیت اباک» (نمازى شاهرودى، مستدرکات علم رجال، ج 2، ص 130); نجم الدین طبسى، الإمام الحسین فى مکة المکرمة، ج 2، ص 326 و ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص308.
70 . «و قد صَحبَتُهُم ذُریَةَ بدریةُ و سیوفُ هاشمیَة قد عرفت مواقع نصالها فى اخیک و خالک و جدک و اهلک...» (نهج البلاغه، نامه 28); ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج 2، ص 961; ابن جورى، تذکرة الخواص، ص 37; ابن عبد ربّه، العقد الفرید، ج 17، ص 326 و مجلسى، بحارالأنوار، ج 78، ص 13.
71 . «وعندى السیف الذى اَعضَضْته بجدَک و خالک و اخیک فى مقام واحد...» (ابن قتیه دینورى، الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 70); طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 263 و نصر بن مزاحم منقرى، وقعة صفین، ص18 .
72 . «و انا ابوالحسن حقاً قاتل اخیک و خالک جدّک، شدخاً یوم بدر و ذلک السیف بیدى ...» (مجلسى، بحارالأنوار، ج 33، ص 124(ابن قتیبه دینورى،) و ر.ک: 102 و 87 و 286. علامه مجلسى در شرح این نامه مى گوید: «و هؤلاء الثلاثة حنظلة بن ابى سفیان اخو معاویه، ولید بن عتبه خاله و عتبة بن ربیعه جده و قد قتلوا فى غزاة بدر». (همان).
73 . واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 254; حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 26 و سیدجعفر مرتضى عاملى، الصحیح من سیرة النبى الأعظم، ج 6، ص 182.
74 . طبرسى، إعلام الورى، ج 1، ص 209; ابن هشام، السیرة النبویه، ج 3، ص 349 و 350; طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 13 و14و مجلسى، بحارالأنوار، ج21، ص 22.
75 . ابن حجر عسقلانى، الاصابه، ج 3، ص 199 و قندوزى، ینابیع الموده، ج 1، ص 367.
76 . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 152.
77 . مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 18 و 19 و ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 8، ص 80.
78 . طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 336; مجلسى، بحارالأنوار، ج 28، ص 50 و 54 براى آگاهى بیشتر ر.ک: المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالأنوار، ج 8، ص 381 382.
79 . فیض الاسلام، ترجمه نهج البلاغه، ص 50 و دشتى، ترجمه نهج البلاغه، ص 20.
80 . شیخ صدوق، الأمالى; مجلس 28، ص 115; ابن قولویه، کامل الزیارات، ص 74; شیخ على نمازى شاهرودى، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 4، ص 24. هم چنین، طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 618; مجلسى، بحارالأنوار، ج 10، ص 125; شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 330; محمدجواد محمودى، ترتیب الامالى، ج 4، ص 595، البته در سه منبع اخیر به جاى نام سعد «فقام الله رجل» مى باشد، گویا امام صادق بنا به ملاحظاتى در این دو روایت، نام سعد را ذکر نکرده اند.
81 . محمدباقر مجلسى، جلاء العیون، ص 561 و 560.
82 . بیشتر مورخان مى گویند این سخن در زمان حکومت امام على بوده، و مراد امام، عمر بن سعد نیست، اما برخى دیگر در اصل این که سائل سعد بن ابى وقاص بوده تشکیک کرده و سنان بن انس نخعى را به عنوان سائل مطرح کرده اند. (محمدجواد محمودى، ترتیب الامالى، ج 5، ص 173) دلیل آن ها این است که در دوران خلافت امام على سعد از جامعه کناره گیرى کرده و بیرون از کوفه مى زیست و اصلا به کوفه نمى آمد تا چه رسد به این که در خطبه امام شرکت کند، ولى با توجه به بیانات گذشته، نادرستى این سخن آشکار مى شود چرا که:
اولا: کناره گیرى سعد از جامعه، مستلزم نیامدن وى به کوفه و شرکت نکردن در خطبه امام نیست(با توجه به این که حدیث اصبغ معتبر مى باشد) بلکه کناره گیرى وى در بیعت نکردن و عدم شرکت در جنگ ها بود.
ثانیاً: شخصى به نام «سعد» که در اندیشه خلافت بوده و امام را مانع اصلى راه مى دانست، به دنبال فرصت بود تا به گمان خویش شخصیت امام را ترور کرده و شأن امام را زیر سؤال ببرد، پس با این وصف، چنین کارى از سعد بعید به نظر نمى رسد.
83 . ابن حجر عسقلانى، تقریب التهذیب، ج 2، ص 56; همو، الاصابة، ج 3، ص 173 و محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، ج 8، ص 201.
84 . ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 163; ابن جوزى، المنتظم، ج 3، ص 1230 و 1231; طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص652; ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 7، ص190 و تاریخ ابن خلدون(العبر)، ج 2، ص 596 .
85 . ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج 4، ص 1206 و 1220.
86 . همان، ج 4، ص 1223.
87 . همان، ص 1222.
88 . ابن قتیبه دینورى، الإمامة و الیساسة، ج 1، ص 67.
89 . ابن شبّه، تاریخ المدینة، ج 4، ص 117 و ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج 4، ص 295.
90 . ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 163; ابن جوزى، المنتظم، ج 3، ص 1230; طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 652; ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 190 و تاریخ ابن خلدون(العبر)، ج 2، ص 596.
91 . ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 5، ص 16.

تبلیغات